https://srmshq.ir/3bzsau
در دوره اول دانشجویی بین سالهای ۷۶ تا ۸۰ در دانشگاه کرمان یکی از بحثهای بسیار مهم با همکلاسیها، بحث آینده و برنامهریزی برای آن بود. اینکه قرار است چه اتفاقی بیفتد و مسئولان مملکت چه خوابی برای آینده ما دیدهاند. آن سالها با تغییرات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی که در حال روی دادن بود با همه بیمها و هراسها امید زیادی داشتیم که بتوانیم آینده خوبی برای خودمان بسازیم و فکر میکردیم ما نیز در این سیر تحولات نقش زیادی داریم... سالهای بسیار بعد از آن خوابهای شیرین اما بیثباتیهای بسیار آن آینده را که حال و الان ماست به روزهایی تبدیل کرده است که شاید بسیاری از همکلاسیهای سابق را به رضایت و اقناع نرسانده است و این روزها خیلیهایشان از وضع و اوضاع گلایه فراوان دارند. نکته تأسفبار اینکه خیلی از همانها که امید بسیار داشتند جلای وطن را به ماندن ترجیح دادند و شاید روزگارشان از آنها که ماندند و خواستند در همین مملکت آیندهشان را بسازند بهتر باشد.
آشفتگی اقتصادی مهمترین عاملی است که باعث نارضایتی بسیاری از شهروندان میباشد. وعدههای بسیار در این سالها از سوی دولتمردان و بدتر شدن اوضاع اقتصادی که روز میشمارد نه حالی برای ما ساخته و نه آینده بهتری را نوید میدهد. فقط نگاهی به آمار بالای تورم و گرانیهای لحظهای که حتی بر سفرههای مردم اثر منفی میگذارد این سؤال را به وجود میآورد که برای حال و آینده با این شرایط چگونه میتوان برنامهریزی کرد؟ وقتی حتی نمیتوان به خرید اقلامی مانند گوشت و مرغ و لبنیات و میوه برای فردا با توجه به قیمتهای رو به افزایش آنی آنها امید داشت چگونه میتوان برای ساخت زیربنا و روبنای آینده زندگی برنامه ریخت؟ همین قیمت مسکن و خودرو و ارز و مصالح ساختمانی را در نظر بگیرید و قضاوت نمایید. واقعاً میتوان برنامهریزی کرد که برای ۵ سال دیگر با درآمدی که در حال حاضر میتوان آن را متوسط درامد جامعه در نظر گرفت مسکنی متوسط خرید و یا اتومبیلی مطابق با استانداردهای روز دنیا و نه خودروهای چینی که در خود چین هم کمتر سوارشان میشوند به خانه آورد؟ میتوان روی درآمد فعلی برای تأمین هزینههای تحصیلی یکی دو سال آینده فرزندان حساب کرد و از امکان تأمین آن تا پایان تحصیل مطمئن بود؟ آیا میتوان برای مسافرتهایی باکیفیت برای شارژ روحی و روانی در راستای زندگی در شرایط بهتر برنامهای داشت...همین امکان خرید البسه مورد نیازتان را با گذشته مقایسه کنید و امکان خرید اقلام مورد نیاز منزلتان را... واقعیت این است با این آشفتگیها برنامهریزی برای آینده عملاً امکان خود را از دست داده است و همین باعث شده است که همواره قربان صدقه گذشتهای برویم که فکر میکنیم خیلی بهتر از اکنون ما بوده و یا حسرت بخوریم که چرا فلانیها روی تصمیمشان ایستادند و به خارج از کشور مهاجرت کردند و ما ارادهای برای این کار نداشتیم...
باید گفت این وضعیت فقط به حوزه اقتصاد ما محدود نمیشود. در حوزه فرهنگی و اجتماعی نیز وضعیت بهتر از این نیست و همواره تصمیمات و تغییرات و سختگیریها ایرانیها را با شرایطی مواجه میکند که دقیقاً نمیدانند تکلیفشان با شرایط چیست. دایره آزادیها چگونه تعیین میشود و گاهی بجای تحکم قانون حرف برخی افراد در حوزههای اجتماعی و فرهنگی تعیینکننده میشود و شرایط را تغییر میدهد.
بلاتکلیفی و عدم امکان برنامهریزی بدترین اتفاقی است که میتواند برای یک شهروند خصوصاً افرادی که مدیریت اقتصادی خانواده را بر عهده دارند روی دهد و متأسفانه مدتهاست که رویدادهای مختلفی که کنترلشان از دست شهروندان عادی خارج است زندگی مردم را با بیثباتی و بیبرنامگی مواجه کرده است. اتفاقی که روحیه جمعی را متأثر از خود کرده و جمعهای خانوادگی و دوستانه را به جلساتی برای نالیدن از وضع موجود و ابراز ترس از آینده تبدیل کرده است...
https://srmshq.ir/7r1x8z
جامعۀ ما روزهای سختی را میگذراند. از سویی زیر بار انبوهی از مشکلات روزافزون، آمارهای گزنده، مرثیههای ناتمام گرفتار شدهایم؛ از سوی دیگر هر صبح روز خود را با خبرهای تلخ شروع میکنیم و شب را با استرس فردا و فرداها سر به بالین میگذاریم. نه در روز آسایش داریم و نه در شب آرامش...چلههایی از مصیبت را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاریم و در حیرتیم از حجم صبوریمان. مردمان جامعه صاحبان اصلی جامعه هستند. اگر بخواهیم از مصیبتهای ایرانمان و مردمِ همیشه صبورش بگوییم تمامی ندارد. تورم دو رقمی، سقوط ارزش ریال، افزایش سرسامآور قیمت دلار و سکه، کاهش قدرت خرید مردم، افزایش روزبهروز هزینههای زندگی، تحریمها، انزوای جهانی و...عرصه را بر همگان تنگ کرده است. جامعۀ ما آشفته است و روح جمعیمان زخمی است. انگار کسی، شاید همان دشمن معروف، امیدمان را نشانه گرفته و تمام تلاشش را میکند تا امید جامعه را به خاک بسپارد و جامعه را سرخورده کند و گرد یأس و ناامیدی را در فضا بپاشد چه آنکه انسان سرخورده و مأیوس خطری ندارد و بیخطر روز را شب میکند و شب را روز...
هدف، برنامهریزی، تلاش، امید، موفقیت، خوشبختی فقط کلمه و واژه نیستند بلکه مسیر دستیابی آدمی به سعادت و کامیابیاند. قدیمیها ضربالمثلهای زیادی داشتند و بر این باور بودند که همه حق است و درست، میگفتند از تو حرکت از خدابرکت...با اوضاعی که ساخته شده چه بسیارند کسانی که روز و شب در تلاش و حرکتاند اما برکتی عایدشان نمیشود. از حقوق طبیعی انسان این است که در شرایطی عادی و در جامعهای عادی زندگی کند و برای خود رویایی داشته باشد و در آن جامعه فضایی برایش مهیا باشد که بتواند با تلاشی معقول به رویا و خواستههایش برسد. در جایی که قیمت دلار و سکه در آن لحظهای بالا میرود و ارزش پول ملیاش ثانیهای پایین میآید، یک شهروند دستمزدی که با هزار رنج و مشقت به دست میآورد حتی کفاف مخارج ماهیانهاش را هم نمیدهد چه رسد به ساختن آینده. در این جامعه حتی برای فردای خود نیز نمیتوان برنامهریزی کرد و دور نمای ما از آینده با این شرایط ملتهب و متشنج اقتصادی و این حجم از استرس تزریقی به جامعه در کمال خوشبینی (آخرِ ماه) است آن هم نه به اندازۀ ساختن کاخ رویاهایمان بلکه برای پرداخت مخارج حداقلی و اجارههای نجومی که سر به فلک کشیدهاند... زندگی کردن برای زنده ماندن از تلخیهای روزگار ماست. شرایط اسفناک اقتصادی حاضر دیگر مجال تفریح کردن، سفر کردن، خرید کردن و لذت بردن از زندگی برای ما نگذاشته است. به جایی رسیدهایم که نه جوانمان میتواند برای خود آیندهای رویایی تصور کند، نه میانسالمان خیالش راحت است که پس از سالها کار و تلاش وقت آن رسیده باقی عمر را در آسایش و آرامش بگذراند. یک کلام ما نااُمیدیم و انسان ناامید به دنیا نمیآید و ناامیدی بیاساس شکل نمیگیرد؛ انسان ناامید میشود و توجه به فرایند (شدن) بسیار مهم است. با شرایط امروزمان از تلخیها نوشتن دشوار نیست. میتوان تلخ نوشت و تلخ پایان داد و تلخیهای روزگارمان را هزار باره به قلم آورد. کاممان تلخ است و روزگارمان نیز... بغضی عمیق راه گلویمان را بسته و حجمی عظیم از غم بر سینهمان سنگینی میکند اما هر امر روی دیگری هم دارد. انسان درخت نیست که ساکن و منفعل بماند و با حداقلها روزگار بگذراند، جان بکند ولی در ظاهر ثمر دهد و درختوار زندگی کند. هر چه بر سر آدمی آورند و هرچقدر او را سرکوب کنند نمیتوانند غریزه رشد و بالندگی و تعالی و میل به تغییر شرایط او را سرکوب کنند. این میل و غریزه هیچگاه در دل او نمیمیرد حتی اگر او را زیر بار خروار مشکلات فرو برند. جامعۀ ایرانی بارها از خاکستر خود زاییده شده و دوباره پیش رفته و آینده بهتری برای خود رقم زده است. تاریخ ما نشان میدهد که ناامیدی ما را از پا درنمیآورد، هیچگاه در گذرگاه تاریخ سرخم نکردهایم و سرانجام از پس این ناامیدیها امید میزاییم، برمیخیزیم و دوباره میسازیم...
کارشناسی علوم تربیتی
https://srmshq.ir/ae8s10
آن سالها که کودک بودم و از حساب و کتاب و سختیهای زندگی سر در نمیآوردم زندگی برایم طعم دلچسبی داشت.
پدرم ساعات زیادی را کار میکرد و با لباسهای سیاه و دستهای پر از زخم به خانه میآمد و من تنها چیزی را که در او جستوجو میکردم این بود که قرار است امشب که به خانه میآید با چه چیزی سوپرایزم کنم خوراکی، دفتر نقاشی، مداد رنگی و…. با خودم که فکر میکنم هیچگاه در او خستگی و سختیهای زندگی را جستوجو نمیکردم. هیچگاه نمیدانستم در طول روز به پدرم چه چیزها گذشته و چطور با وجود این همه سختی باز هم هرروز صبح قبل از اینکه او را ببینم میرود و شبها خسته بازمیگردد. گاهی حتی شبها هم او را نمیدیدم اما دستهای آسیب دیده در اثر کارهای روزمره او را همیشه به خاطر دارم و تنها چیزی که با کلمه پدر برایم تداعی میشود زجر کشیدن و کارکردن بینهایت فراتر از توان است…
اما امروز که من فردی سی و چند ساله هستم با یک مدرک تحصیلی در دستم مدرکی که شاید گوشه کتابخانه کوچکم تداعیگر هرروز بیهودگی زندگیام و بیثمر بودن تلاش سالها درس خواندن و هزاران امید واهی میباشد… بیشتر با مفهوم سختیهای زندگی آشنا شدهام.
این روزها سختیها را درک میکنم و شاید فراتر از آن با تمام وجودم درد ناتوانی را حس میکنم ناتوانی با وجود استعدادهای نهفتهای که هرروز از درونم فریاد میزدند و در تلاطم هستند که شاید راهی برای ابرازشان پیدا کنند اما…
بیکاری شاید تنها یکی از مسائلی است که من و امثال من با آن دسته و پنجه نرم میکنیم. مدرکهایی که هزاران هزار تحصیل کرده در دست دارند و صبح تا شب از این اداره به آن اداره و از این مرکز به آن مرکز میروند اما دستخالی برمیگردند اما تا کجا و تا کی میتوان ادامه داد دردی که به استخوان رسیده را تا چه زمان میتوان مرهم گذاشت و تحمل کرد….
اوضاع اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و…به کدامیک میتوان دل خوش کرد تا ضعف و سستی دیگری را کمتر دید؟
این روزها سنگینی بیکاری و بیپولی بر دوش کسی نیست جز خود خانوادهها...چون دولت در این زمینه ناتوان است و اما بحث اینجاست که یک خانواده تا کجا کشش و ظرفیت این را دارد که پاسخگوی این مشکل باشد…در اکثر خانوادهها دختران و پسران مجرد و بیکاری راداریم که حتی جرئت ازدواج و تشکیل خانواده را ندارند و پدر خانواده مجبور است با حقوق ناچیز بازنشستگی و…آنها را تأمین کند. در برخی مواقع خانواده حتی به فروش مایملک میپردازد تا بتواند برای فرزند خود شغل و درآمدی را به راه بیندازد و این عملاً چیزی نیست جز بیچاره شدن پدری که سالها کارکرده و اکنون وقت آسایش و آرامش اوست ….
تا کجا باید چنین ادامه داد؟!
در بسیاری از کشورها مردم اگر نتوانند به اوضاع و شرایط مدنظرشان دست پیدا کنند دست به مهاجرت میزنند مهاجرت نه به معنای ترک کامل سرزمینشان بلکه به معنای رسیدن به خواستههایشان و بازگشت دوباره به سرزمین خود این بار با دستپر میباشد، اما مهاجرت در ایران به چه معناست؟
شاید جز رهایی از سختیها و آشفتگیها نتوان نامی برای آن گذاشت…
مردمی که هرروز با افزایش تورم و قیمتهای نجومی مواد غذایی روبرو هستند مردمی که شبها را با کابوس اجاره خانه، بیپولی، هزینه گوشت و مرغ و برنج و…به صبح میرسانند.…. مسلم است که مهاجرت و رهایی از چنین شرایطی برای خیلیها تبدیل به آرزویی شده دستنیافتنی و اگر محقق شود بازگشتی دوباره به سرزمین مادری را در پی ندارد…
شاید این روزها بسیاری از ما آرزو میکنیم که ای کاش کودک باقی میماندیم اما شرایط برای کودکانمان هم آنطور نیست که شایسته است.
ما نسل جوان بسیاری از آرزوهایمان را حتی به یاد نمیآوریم چون فرصتی برای خیالپردازی نداریم و زندگی بدون رویا، زندگی که در کار و سختی کشیدن خلاصه میشود اما بازهم با وجود همه کار کردنها و سختی کشیدنها به نقطه هیچ ختم میشود را چطور میتوان معنا کرد؟!
پدربزرگم مدتی است که دیگر توان کار کردن را ندارد چراکه اگر باز هم توان داشت ادامه میداد و اما پدرم، پدرم مدتهاست که مرز پنجاه سالگی را رد کرده است اما هنوز هم مثل کودکیام وقتی شبها خسته به خانه برمیگردد دستهایش پر از زخمهایی است که شاید این روزها هر زخمی برایم بهتر از گذشته معنا پیدا میکند!
https://srmshq.ir/9o10rl
مدارس تیزهوشان در اواخر دهه شصت تأسیس شدند. زمان زیادی نگذشت که ایراد بنیادین آن هویدا شد. تلاشی برای زدودن آن صورت نگرفت، یا اگر گرفت، ناکام ماند. نامش را به علامه حلی تغییر دادند. علامه حلی شیخی بود که به فقه و حدیث و کلام میپرداخت. مردم اما به این تغییر نام وقعی ننهادند و نام مدرسه تیزهوشان بیش از سی سال است که بر زبانهاست. حتی عبارات «سمپاد» و «استعدادهای درخشان» هم لطف کلمه «تیزهوشان» را ندارند. در این نوشته نقدی درباره مدارس تیزهوشان خواهیم خواند.
تا قبل از سال ۱۹۸۶ چیزی بنام مدرسه تیزهوشان وجود نداشت. تنها استثنا مربوط به آلمانِ دورانِ نازی است؛ یعنی همان تفکری که کشتنِ نوزادِ معلول را در بدو تولد لازم میداند، همان تفکر هم دانشآموزانی که توانایی ریاضی و یا قوت تحفیظِ بالایی دارند را تفکیک میکند تا آموزش خاصی ببینند. بعد از شکست فاشیستها و نازیها، مدارس درباره ژن و نژاد و رنگ و ملیت و جنس، چندان گزینشی عمل نمیکردند. مدارس معمولاً متکثر و متنوع بود. پذیرش تکثرگرایی هم ناگزیر است و هم سویهای اخلاقی و تربیتی دارد.
طبیعتاً درصدی از انسانها معلولیتهای جسمیای دارند؛ اما شما چند نفرشان را در مدارس دیدهاید؟ درست است که آنها به مدارس خاصی میروند. لیکن واقعیت این است که بسیاری از آنها اصلاً به مدرسه نمیروند. بسیاری از آنها به انتخاب خودشان و هم ترجیح خانوادهشان حتی از خانه هم خارج نمیشوند، چه رسد به مدرسه. مسابقه طبقاتی و برتری سازی، آنهم با معیارهای عمدتاً مادی و مالی و ظاهری، چنان شدتی به خود گرفته که فشار اجتماعی ناشی از آن، بسیاری را به عزلت و انزوا رانده است. وانگهی جامعه واقعی (و نه حتی حقیقی) ترکیبی از همه جور آدمها است. کودکان در نهایت وارد جامعهای خواهند شد که همه جور آدم در آن قرار دارد. محیط واقعی جامعه، بهواقع ترکیبی از انواع و گوناگونی است، ترکیبی از باهوش و کمهوش و مهربان و قلدر و کلاهبردار و مذهبی و خوشگل و زشت و چاق و لاغر و با انواع خانوادهها و با گرایشهای گاهاً عجیب و غریب سیاسی و مذهبی. مدرسه حقیقتاً مینیاتوری از جامعه آیندهشان است. منطق برخی از علمای تعلیم تربیت این است که به هر نحو و با همه خطرات و هزینههایی که دارد، بچهها باید بیاموزند که دارند با هم زندگی میکنند که خواه یا ناخواه زندگی جمعی است. همین منطق را نیز در توجیهِ مدارسِ مختلط نیز بکار میبرند.
فراهم کردن خدمات آموزشی یکسان و برابر، در کشوری به پهناوری ایران، غیرممکن است. با این حال مسئله عدالت آموزشی چیزی فراتر از فراهم بودن مدرسه و امکانات برای همه اقشار است. عدالت در برخورداری یکسان و مساوی نیست، بلکه در برابری فرصتهاست، بدین معنی که مسابقه را از سر یک خط شروع کنند، اینکه شرایطی مهیا باشد که افراد در طبقه اجتماعیشان کاملاً محبوس نباشند. برای ادامه این بحث، دعوت میکنم که شاهد گفتوگوی خیالی بین دو شخصیت خیالی بنام آقای چارلز داروین و آقای ژان ژاک روسو باشید.
داروین: مگر عدالت در دنیا جاری و در طبیعت ساری است که زندگی اجتماعی باید تابع عدالت باشد؟
روسو: کلمه عدالت در مضمون جامعه و زندگی جمعی میگنجد و کلمهای نیست که بتوان درباره رفتار طبیعت بکار برد.
داروین: اساس طبیعت بر تنوع و تکثر است. بقاءِ بشر، به همین گوناگونی متکی است.
روسو: اما نمیتوان این تنوع و تکثر را به «بیعدالتی» ترجمه کرد.
داروین: پس این عدالتی که مدام از آن دم میزنی چیست؟
روسو: عدالت، در تفسیر ما از «رنج» معنی میگیرد؛ و خاطرات تلخ و شیرین ما از رنجهایمان است که ارزشهایی همچون عدالت را میسازد.
داروین: این جامعۀ واقعی کجاست؟ مگر جایی غیر از همین طبیعت است؟ مگر قرار است از خلاف قوانین طبیعت پیروی کند؟
روسو: شاید بله ما با پیچاندن قوانین طبیعت، تمدنها را ساختیم؛ با ازخودگذشتگیها و فداکاریها و مهربانیها، بسی کارسازتر از برق شمشیرها. ما شهرنشینی را با قوتی که در قلبهای رئوف نهفته است ساختیم، نه در خشمی که از ناکامی غریزه شعله میکشد.
داروین: بهر صورت من ایمان دارم هر رفتاری که خلاف قوانین طبیعت باشد، محکوم و محتوم به شکست است. مسلماً «یکسانسازی»، نقض محرز قوانین طبیعت است.
روسو: انسان آزاد زاده شده، هرچند که به هر سو مینگرد، در بند است.
داروین: بگذار برایت داستانی بگویم از اینکه چگونه طبیعت تعادل خود را بازمیستاند. در سال ۲۰۱۹ آتشسوزی گستردهای در استرالیا رخ داد و درختانِ سر به فلک کشیده را به زیر کشید و جنگلِ انبوه را خاکستر کرد. علت این آتشسوزی، آتش خاموش نشده طبیعت گردان و یا ته سیگار کسی نبود. علت آتشسوزی را باید در شورش طبیعت جُست. جوانههایی که سر از خاک بیرون میزدند و همان دم میدیدند درختانی آسمانخراش، همهِ نورِ خورشید را از ارتفاع پنجاه متری مصادره میکنند و با ریشههای ستبر خود، تمامی مواد مغذی خاک را به تاراج میبرند. هیچ شانسی برای پیروزی در این مسابقه و حتی بقا ندارند؛ و این قصه سالها و سالها ادامه داشت. در گذرِ قرون و تطور اوضاع و تغییر شرایط، ترکیبِ برگهای از خزان مانده و تنفسِ دیگرگون شدۀ جوانههای تازهرسته، باعث انتشار گازی اشتعالزا میشود. از سوی دیگر خشکیِ پوسته درختان تنومند و کهنسال، شرایط را مهیا میکند تا اشعهای در تصادم با یک شبنم که خاصیتی ذرهبینی دارد، برگ خشکی در میان گازهای قابل اشتعال، شعلهور شود. حریق درمیگیرد. بلندیِ درختان، شکلی از کوره میسازد و آتش را تا به بلندترین نقطه میرساند، همان بلندی که سبب برتری شده بود، اکنون بلای جان شده است. نسیم و باد هم همراهی میکنند و تمام جنگل میسوزد، حتی کرمها و باکتریها و آفتها؛ اما در درون عمق خاک، بذرهای گوناگون نهفته هستند. بهزودی جوانه خواهند زد و در اولین دیدارشان به هم خواهند گفت، نور یکسان، منابع یکسان، بازی صفر صفر، از نو شروع میکنیم.
روسو: آیا میخواهی بگویی که جمعیتی که مسابقه موفقیت در زندگی را، حتی قبل از شروع بازی، ده بر هیچ باخته است، نهایتاً زمین بازی را به هم میزند تا همگان را مساوی کند؟ اگر چنین چیزی در ذهن داری، من مخالفتی ندارم.
داروین: عدالت ابداً مسئله طبیعت نیست. شاید کلمه «تعادل» بهتر باشد. البته تعادلی که همواره در پی آن است و شاید هرگز بدان نرسد؛ جز آنگاهکه خورشید خاموش شود. بگذار مثال دیگری از رفتار طبیعت برایت بگویم. بادها. باد میوزد زیرا هوای گوشهای گرم میشود و سوی دیگری سرد. تضادی به وجود میآید. برای بازگشت طبیعت به تعادل، نسیمی میوزد. اگر این تفاوت دما، بسیار زیاد باشد، طوفان درمیگیرد. حدس میزنم در این لحظه به این فکر میکنی که اگر اختلاف اجتماعی و طبقانیِ جامعه، شدت زیادی بگیرد، طوفان به شکل انقلابها درخواهند گرفت. طبیعت در کنش و واکنشی دائمی و پایانناپذیر است. آن بازی صفر صفر شده هم دیری نخواهد پایید که نتیجهاش صد بر صفر خواهد شد و دوباره آتشسوزیای دیگر، دوباره شورشی دیگر. دوباره صفر صفر، از نو شروع میکنند.
روسو: آتشسوزی جنگلهای استرالیا هم جزئی از قانون طبیعت است. جهان بر چرخِ بیعدالتی میگردد و مشحون از بخت سرنگون است؛ اما این گناه نابخشودنی ماست اگر این رنج و بدبختی را سازمانهای انسانی موجب شده باشند و نه قوانین طبیعت. حضرت عیسی مسیح از قول خدا گفته است که «ما شما را جز برای درد و رنج نیافریدیم، اما وای به حال آن کس که مسبب این رنج باشد»
داروین: در جامعه متمدن هم عدهای میبازند و عدهای برنده میشوند؛ عده قلیلی بیاندازه از سعادت کام میگیرند و بسیاری هم همه عمر در خماریِ خلاصی از رنجشان، روزشماری میکنند. تمدنها و جوامع شما در نهایت جزئی از همان قوانین طبیعت هستند. شما راهی جز بودن در طبیعت و قوانین آن ندارید.
روسو: همین که من و شما به آرامی در حال گفتوگو هستیم، همین که بدون دریدن گلوی یکدیگر از اختلافنظر خود میگوییم، موهبت تمدن است. موهبت اخلاق است. آنچه که به اخلاق میشناسیم، رفتاری طبیعی نیست. صفات اخلاقی، آن هنگام فراگیر شدند که روحهای سترگ، نهفته در قلبهایی بزرگ، ازخودگذشتگیهایی کردهاند و این رفتارشان تبدیل به الگو شد. این الگوها را اخلاق نام نهادهایم. وگرنه قانون طبیعت، هرگز منطق کمک کردن به دیگران را نمیپذیرد، هرگز از روبهی بی دست و پای، دستگیری نمیکند. در نظام طبیعت، دروغگویی و حیله و نیرنگ و دزدی، حتی جنایت و نسلکشی، موجه است.
داروین: در مسابقه زیست، قلیلی جلو میزنند و کثیری عقب میمانند، معیار این برنده شدن و باختن هم همیشه یکسان نیست. گاهی قدبلند سبب توفیق است و گاهی دیگر قدکوتاه، گاهی پوستکلفت، گاهی حیلهگری، گاهی قوه استتار و اختفا، گاهی جثه.
روسو: و اکنون معیار توفیق آدمیان چیست؟ قدرت است یا ثروت؟ زیبایی است یا پررویی؟ هوش است یا خردمندی؟ سختکوشی است یا رشادت؟
داروین: تو اول به من بگو «توفیق» دقیقاً چیست؟ من فقط یک تعریف را میپذیرم و آن «هر چه طولانیتر زنده ماندن» است. شرایط طبیعت تعیین میکند که کدام صفت لیاقت «طولانیتر زنده ماندن» را دارد. جهان سیال است و «دگرگونی مداوم» در ذات طبیعت است.
روسو: آقای داروین، بدانید که این تمدنها و این جوامع ما، بر پایه اصول اخلاقیاش بنا شده است، نه قوانین جبارانه طبیعت. تمدنها زمانی ساخته شدند که حق «دادنی» شد نه «گرفتنی»! در طبیعت چیزی بنام «حق» وجود ندارد. حق فقط در روابط انسانی است و حتماً و حتماً «دادنی» است. عدالت نیز در ادامه مفهوم «حق دادن» است. عدالت در یکسان بودن نیست، در همزیستیِ همه تواناییهاست، در مسابقهای که از یک نقطه شروع میشود. اینکه در پایان کدام خصیصه برنده میشود را به قوانین طبیعت واگذار میکنیم.
پایان گفتوگو
مدرسه تیزهوشان هم با اصول اخلاقی منافات دارد و هم با قوانین طبیعت مغایرت دارد. با اینکه هزاران مثال از نهادها و سازمانها و سازوکارها میتوان زد که با اصول اخلاقی و طبیعی متضاد هستند، اما از این رو مدرسه تیزهوشان مطمح نظر است که مسئولان آموزش وپرورش، تیزهوشی را معیار موفقیت و برتری قرار دادهاند. ایراد کار اینجاست که اولاً تیزهوشی خدادادی است و نه اکتسابی. ثانیاً هوش بالا لزوماً موجب موفقیت نیست. ثالثاً این تفریق را در برههای از عمر دانش آموزان اجرا کردهاند که قوه تحلیل جامعی از زندگی را ندارند. تیزهوش نامیدن نوجوانان و به بیان دیگر از پیش برنده دانستن آنها، پیام مخربی هم به خودشان مخابره و هم به دیگر دانش آموزان ساطع میکند. هم باعث نخوتِ مخرب در آنها که تیزهوشاند میشود و هم موجب رخوت در آنها که نیستند.
از طرف دیگر آیا تا به حال سودمندی و کارآمدی و فایده چنین مدارسی، در راستای همان اهداف و خیالاتی که روز اول تأسیس مدارس تیزهوشان برایش آن در نظر گرفتند، ارزیابی شده است؟ رئیس مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان وزارت آموزش و پرورش گفته است «هدف از تأسیس مدارس استعدادهای درخشان تربیت دانش آموزان تست زن نیست، نباید به بهانه کنکور، جنبههای دیگر تربیت مورد اغفال قرار گیرد». باید گفت اتفاقاً معیار عملکرد مدارس تیزهوشان فقط رتبههای بالای کنکور سنجیده میشود و جنبههای دیگر تربیت، نه فقط در مدارس تیزهوشان بلکه در کل نظام آموزش و پرورش مورد غفلت قرار گرفته است. روز اول تأسیس مدارس تیزهوشان احتمالاً مسئولان چنین در ذهن داشتهاند که آموزش فشردهِ مطالب به دانش آموزان تیزهوش موجب خواهد شد که در آینده نزدیک، صاحب دانشمندانی بشویم که بهسرعت ما را صاحب تکنولوژی روز دنیا بکنند و بیدرنگ در رده کشورهای پیشتاز دنیا قرار بگیریم. زهی خیال باطل که عاقبت سرکهانگبین صفرا فزوده؛ زیرا رتبههای بالای کنکور، با مهارت بالای تستزنی که محصول واقعی مدارس تیزهوشان است، وقتی که مثلاً وارد دانشگاه صنعتی شریف میشوند از همان ترم اول با موضوعی بنام (apply) آشنا میشود و عزم دیار فرنگ میکند.
فشارهای روانیای که در دوران تحصیل هم به آنها وارد میشود، قابلاغماض نیست. جستهوگریخته، قصههای عجیب و دردناکی از آسیبهایی که دانش آموزان تیزهوشان دیدهاند شنیدهایم. اینکه از دانش آموزان این مدارس بهطور مداوم، انتظار موفقیتهای درخشان میرود؛ و ما والدین و معلمین، نیک میدانیم داستان زندگی و آرزوهای رنگارنگ ما، به چه راحتی دستخوش تقدیرهای گاه شیرین و بیشتر اوقات تلخ میشود. اینجاست که دانشآموز در اولین برخورد با شکست فرومیریزند و فشاری خردکننده تحمل میکنند؛ و ما بهخوبی میدانیم که آموزندهترین اتفاقات در زندگی شکستها هستند و نه موفقیتها.
یک تصوری در بین ایرانیان وجود دارد که از هوش بالاتری برخوردار هستند. آدمها چیزی را که دوست دارند، زودباور میکنند. خوشبختانه با ارائه آمار دقیق که با روشهای قابلاتکا نیز ارزیابی کردهاند، آن تصور، غلط از آب درآمده است و ایرانیان ابداً از هوش بالاتری به نسبت دیگری ممالک برخوردار نیستند. از طرف دیگر کشور، از لحاظ وجود مهندسین و متخصصین خبره کمبودی ندارد. آنچه که کمبود دارد، متخصصینی است که به وطنشان علاقه داشته باشند. هوشمندانی که آرزویشان «ایران» است. کسانی که تصوری از مهاجرت ندارند. کسانی که ایران تنها خانهای است که دارند. فرض محال که محال نیست، فقط لحظهای تصور کنید که فضایی خارج از ایران وجود نداشت، چیزی بنام مهاجرت وجود نداشت. ایران تنها جایی است که میتوانیم زندگی کنیم. این زیباترین خیالی است که میتوانیم داشته باشیم.
https://srmshq.ir/3szwpq
از هزاران سال قبل از ارتفاعاتِ کوههای هندوكش كه در نزدیكى كابلِ امروزى است، رودِ بزرگ و پُرآبى به نامِ هیرمند سرچشمه میگرفته و با حدود هزار كیلومتر طول واردِ دریاچه هامون كه یكى از کهنترین دریاچهها و محل تمدن سیستانیها بوده، وارد میشود.
اگرچه امروزه قسمتى از دریاچه هامون در كشورِ افغانستان است اما مهمترین منبعِ آب كشاورزى در اُستانِ خُشكِ سیستان و بلوچستان همین هامون بوده و هست كه البته اخیراً با اقداماتِ افغانستان بر روى رودِ هیرمند كه مهمترین منبعِ هامون میباشد، مشكلاتِ اساسى در این منطقه در خصوصِ آب و زیستمحیطی و كشاورزى به وجود آمده است. البته ریشه این مشكل به سالِ ۱۲۳۵ شمسى (ناصرالدینشاه قاجار) بازمیگردد كه افغانستان از ایران جدا شد و سرچشمه و قسمتهایی از مسیرِ رودِ هیرمند در تحتِ حاكمیتِ افغانستان قرار گرفت. با این وجود در سالِ ۱۲۵۰ شمسى در قراردادِ مرزى گُلداسمیت اگرچه بازهم بخشى از خاكِ ایران جدا شد ولى قسمتهایی مهم و پُرآبى از این رودخانه به عنوانِ مرزِ ایران و افغانستان تعیین گردید و حدود نیمى از آب هیرمند متعلق به ایران بود و با توجه به شرایطِ جغرافیایی طبیعى و شیبِ این رود به سمتِ هامون، مردم سیستان و هامون عموماً با کمآبی مواجه نمیشدند. تا اینكه از حدودِ سالِ ۱۳۱۵ شمسى (حكومت رضاخان)، افغانیها با حمایت انگلیسیها به سهم خواهى بیشتر از هیرمند برآمدند و نسبت به دستکاری در مسیرِ این رودِ و احداث سَدها شروع نمودند كه این كش و قوسها تا سال ۱۳۵۱ شمسى ادامه داشت تا اینكه نخستوزیر وقتِ ایران (هویدا) با صدراعظم افغانستان (شفیق) قراردادى منعقد نمود كه روى قراردادهاى قَجَرى را سفید كرد و به نظر میرسد كه مقاماتِ ایرانى به جاى حلِ مشكل دنبالِ فصل و تمام كردن آن بودند تا صرفاً سَرِخود را آسوده كنند و البته حمایت امریكا و انگلیس هم براى انعقادِ این قرارداد كافى بود تا مقاماتِ ایرانى چشمبسته امضا كنند.
خلاصه این قرارداد این بود كه ایران دیگر هیچ كارى به اصلِ رودِ هیرمند و دخالت مستقیم در آن ندارد و اموراتِ این رود كُلاً با افغانستان باشد و در مقابل هم افغانستان، تضمین كند كه در شرایطِ عادى در هر ثانیه ۲۶ مترمكعب (سالانه ٨٢٠میلیون مترمکعب) آب وارد هامون شود. اولاً تا آن زمان عملاً حدود نیمى از آب هیرمند را واردِ هامون میشد و این ۲۶ متر در ثانیه یکسوم آن هم نمیشد خصوصاً در سالهای پُربارش كه آب بیحسابی واردِ هامون میشد. ثانیاً به نظر میرسد كه طرفِ ایرانى اصلاً متوجه نبوده كه این یك قراردادِ بینالمللی و سیاسى است و مانند قراردادِ یك روستایى نیست كه آب و زمین و مسئولیت آن را به زارع بدهد و در عوض سهمِ مشخصى دریافت كند. ثالثاً این یك امر سیاسى و حاكمیتى است و هرچه مسئولیت و نقش ایران در رودِ هیرمند بیشتر میشد، منافعِ و قدرتِ ایران را بیشتر مینمود. رابعاً تضمین از سوى حاكمیت ناپایدار افغانستان، شوخى است چنانچه تاكنون با گذشتِ بیش از پنجاه سال هنوز طرفهای افغان تعهداتشان را انجام ندادهاند. امروزه نیز خصوصاً با تكمیلِ سَدّكمال خان در افغانستان، دریاچه باستانى هامون با خطر جدى مواجه شده است. خامساً منظور از شرایطِ عادى چیست؟ چه كشورى باید عادى بودنِ میزان بارندگى را با چه معیاری مشخص كند كه مبهم است.
نتیجه اینكه براى رفعِ این مشكل به جاى رجزخوانى بهتر است تا دولت و وزارتِ خارجه با بهرهگیری از حقوقدانانِ واقعى و متخصص بینالملل و میهندوست، با مراجعه به نهادهاى بینالمللی و طرحِ دعاوى لازم با استناد به عدم اجراى تعهداتِ افغانستان، قراردادِ ١٣۵١را باطل نموده و به مفاد قراردادِ گلداسمیت معطوف شوند تا حداقل از خشك شدنِ دائمى هامون جلوگیرى شود
https://srmshq.ir/k8u9io
جریان آب رود هیرمند با تاریخ سیستان پیوند دارد رود هیرمند و شعب اصلی آن از کوههای هندوکش سرچشمه میگیرد این رود در مرز ایران و افغانستان به دو رودخانه پریان مشترک و رود سیستان تقسیم میشود، پریان مشترک شاخه اصلی هیرمند و قسمتی از مرز مشترک ایران و افغانستان است، رودخانه سیستان عمدهترین منابع تأمین آب تمام منطقه سیستان و آب شرب زاهدان است که هر دو در نهایت به دریاچه هامون میریزند و دولت افغانستان عرفا و بهموجب عهدنامههای دوجانبه و اصول و قواعد بینالمللی، حق ایجاد مانع بر جریان آب مشترک هیرمند به سیستان و دریاچه هامون را ندارد.
در اوایل سلطنت فتحعلی شاه قاجار با توطئه استعمارگر انگلیس بهموجب معاهده ۱۳۱۷ گلداسمیت که قبلاً مأمور تحدید سرحدات و واگذاری خاک بلوچستان ایران به پاکستان بود این ژنرال انگلیسی مأمور شد سیستان را به دو قسمت اصلی و خارجی تقسیم کرده و قسمت خارجی آن را به افغانستان واگذار نماید بر اساس این قرارداد پروتکلی بین دولتین منعقد شد که بهموجب آن سهم آب یا حقابه دولتین از بند کمال خان بر رود هیرمند پنجاه درصد پنجاه درصد باشد و افغانستان تعهد نمود در مسیر هیرمند، نهر گیری و سدی احداث و تعمیر نکند و به امضای اسمیت و دولتین رسید.
به دنبال عهدشکنی افاغنه با حفر نهر بقرا و سراج و آبگیرهای وسیع و ایجاد مانع در مسیر رود هیرمند و بهانههای کمآبی هیرمند در سالهای ۱۳۲۹ و ۱۳۵۰- ۱۳۴۹ و ۱۳۸۰- ۱۳۶۹ تمام آب دریاچه هامون و رودخانههای سیستان خشکید و باعث خشکسالی و نابودی کشاورزی و دامداری و صیادی گردید قحطی آب و خوراک و نان در حدی بود که اکثریت سکنه در چندین مرحله مجبور به کوچ اجباری شدند این در حالی صورت گرفت که سیستان روزگاری انبار غله ایران بود.
سد یا بند کمال خان سدی بر مسیر هیرمند در ولایت نیمروز مرز ایران و افغانستان و برخلاف هشدارهای ایران مانعی کامل بر مصعب و مسیر رود مشترک هیرمند؛ احداث و آبگیری شده و برخلاف:
۱- معاهده و حکمیت گلداسمیت مورخ ۱۳۱۷ با سهم پنجاهپنجاه که به امضای دولتین نیز رسیده است.
۲- در سال ۱۳۵۱ به دنبال شورش مردم سیستان دولتین وقت توافق کردند تأسیساتی جهت جریان مستمر حقابه ایران، بر سد کجکی ساخته شود این معاهده با دو پروتکل به تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۵۱ به امضای دولتین رسید.
اقدام دولت افغانستان در ساخت سد کمال خان، مخالف اصل انصاف و رویه و قواعد و اصول حقوقی حاکم بر رودهای بینالمللی و خلاف حسن همجواری است و برخلاف معاهدات دوجانبه است که موظف بوده هیچ مانعی در مسیر آب رود هیرمند مشترک نسازد که شریک را از دسترسی برداشت حقابه قانونی محدود یا محروم نماید.
حقوق بینالملل اذعان دارد روابط دولتها در بهرهبرداری رودهای بینالمللی طبق توافق دولتین است که ایران و افغانستان این توافقات را دارند. حتی در صورت نبود توافق قاعده برداشت منصفانه آب که مبتنی بر اساس اصل توسعه پایدار کشورها و قاعده آمره حقوق بینالملل است دولت افغانستان را مکلف مینماید از اقداماتی که منجر به بیآبی در خاک ایران میگردد خودداری نماید.
کوتاهی نظامهای سیاسی گذشته و جمهوری اسلامی ایران بر ممانعت این کشور به رعایت معاهدات و پروتکلها و هشدارهای عملی در بند و سدسازی بر رود هیرمند و بیتوجهی به مردم محروم سیستان و بلوچستان قابلچشمپوشی نیست چون نهتنها هر نوع کوتاهی مغایر توسعه پایدار منطقه است بلکه باعث نابودی زیرساخت و مغایر منافع ملی و اصل حاکمیت دولت ایران است.